معنی آفاق عشق

حل جدول

آفاق عشق

اثر موسیقی حسام الدین سراج

لغت نامه دهخدا

آفاق

آفاق. (ع اِ) ج ِ افق. کران ها. کرانه های آسمان. اطراف. اطراف هامون. نواحی. اقطار. || عالم. گیتی. جهان. جایها، و توسعاً زمانه. روزگار:
در آفاق هرجا ز نزدیک و دور
نبد کآن نه از فرّ اویافت نور.
فردوسی.
بجست آنکه هرگز نجسته ست کس
سخن ماند از وی در آفاق و بس.
فردوسی.
ملک همه آفاق بدو روی نهاده ست
هرچ آن پدرش را نگشاد او بگشاده ست.
منوچهری (دیوان ص 152).
که دار ملک تو را جز به نام ما ناید
طراز کسوه آفاق و سکه دینار.
(از تاریخ بیهقی ص 280).
روزی برسیدم بدر شهری کآن را
اجرام فلک بنده بدآفاق مسخر.
ناصرخسرو.
ای خداوندی کِت نیست در آفاق نظیر
رحمت و فضل تو زی حجت تو مستتر است.
ناصرخسرو.
آفاق جهان زیر اوست و او خود
بیرون ز جهانست و در جهانست.
ناصرخسرو.
چو عهد عدو جرم آفاق تیره
چو تیغ یلان روی مریخ احمر.
ناصرخسرو.
و ذکر آن در آفاق سایر شود. (کلیله و دمنه). و ذکر آن در آفاق و اقطار عالم سایر و مبسوط گشت. (کلیله و دمنه).
زهی دین طرازی که بی نقش نامت
در آفاق یک حرف معجم ندارم.
خاقانی.
عیاره ٔ آفاق است این یار که من دارم
بازیچه ٔ ایام است این کار که من دارم.
خاقانی.
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد.
مولوی.
چون مرد برفتاد ز جای و مقام خویش
دیگر چه غم خورد همه آفاق جای اوست.
سعدی.
سرتاسر آفاق بهیچم نخرند
یارب چه متاعم که خریدارم نیست.
اوحدی.
هرچه در آفاق زخیر و ز شر
هرکه در آفاق شناسد مگر.
خواجو.
همه اطراف گرفت و همه آفاق گشاد
صیت مسعودی و آوازه ٔشه سلطانی.
حافظ.
- آفاق حمایلی، آفاق مایله، نقاطی از زمین که در غیر خط استوا و دو قطب واقع شده است.
- آفاق دولابی (استوائی)، نقاطی از زمین که بر خط استواست.
- آفاق رَحَوی، نقاطی از زمین که در قطب شمال یا جنوب افتاده است.


فحلی آفاق

فحلی آفاق. [ف َ ی ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) فحل آفاق. رجوع به فحل آفاق شود.


فحل آفاق

فحل آفاق. [ف َ ل ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از دنیا و عالم سفلی است. (برهان: لغات متفرقه).


شهره ٔ آفاق

شهره ٔ آفاق. [ش ُ رَ ی ِ] (اِخ) نام شاعری باستانی و از شعر او در لغت نامه ٔ اسدی شاهد آمده است و از این قرار از شاعران قرن چهارم یا اوایل قرن پنجم هجری است. او راست:
ز همه خوبان سوی تو بدان یازم
که همه خوبی سوی تو شده یازان.
#
تا ز هوای توام به بند و به ناله
عشق تو بر جان من نهاد نهاله.
(از یادداشت مؤلف).

فرهنگ فارسی آزاد

آفاق

آفاق، در اصطلاح فلسفی و عرفانی آفاق بمعنای عالم محسوس است در مقابل اَنْفُس که بمعنای عالم غیرمحسوس و مجرد از مادّه میباشد (بذیل خَفیّات مَسْتُورهء اَنْفُسِیَّه مراجعه شود).


آفاق، کرانه ها، ناحیه ها، اُفُق ها، کشور ها، کناره ها (مفرد: اُفُق)،

نام های ایرانی

آفاق

دخترانه، افقها، عالم آسمان، زمانه روزگار، نام همسر نظامی گنجوی

فرهنگ معین

آفاق

جمع افق.، کرانه های آسمان، دشت، عالم، جهان. [خوانش: [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

آفاق

کرانه‌های آسمان،
کشورها،
جهان هستی، وجود،
[قدیمی] همۀ جهان، مردم جهان،
[قدیمی] کنارها، اطراف،


عشق

دوست داشتن به حد افراط،
شیفتگی، دلدادگی، دلبستگی و دوستی مفرط،
(اسم) [عامیانه] معشوق،
* عشق ورزیدن: (مصدر لازم) عشق داشتن، عشق‌بازی کردن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آفاق

کرانه ها، کنارهامون، کران تا کران

مترادف و متضاد زبان فارسی

آفاق

جهان، دنیا، عالم، گیتی، افق‌ها، کرانه‌ها،
(متضاد) انفس

فرهنگ فارسی هوشیار

آفاق

ج افق، کران ها، آسمان


عالم آفاق

جهان کرانه ها جهان برین

عربی به فارسی

آفاق المستقبل

چشم انداز آینده

معادل ابجد

آفاق عشق

652

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری